خبر فوری: بیانیه پایانی پ‌ک‌ک منتشر شد: فعالیت‌های انجام شده تحت نام پ‌ک‌ک پایان یافت
تصویر

آفریننده و حامل فرهنگ آپویی

مکان متغیر، هدف ثابت است. آخرین ایستگاه زندگی کوچ‌نشینی (مهاجرتی) رضا آلتون که با یک تبعید اجباری آغاز شد و سپس به یک انتخاب آگاهانه تبدیل شد، کوه‌های کوردستان بود که او آن را باارزش‌ترین زندگی می‌دانست.

رضا آلتون

رضا آلتون، از کادرهای پیشرو حزب کارگران کوردستان (پ‌ک‌ک)، در سال ۱۹۵۴ در روستای کوچوک سوبه‌چیمن از توابع سارز وابسته به قیصری به دنیا آمد. این روستای ۶۰ خانواری که توسط کوردهای علوی و با گویش کرمانجکی کوردی مهاجر از درسیم در اواسط قرن نوزدهم در پی قانون فرقه اصلاحیه عثمانی (برای بازگرداندن مناطق خارج از کنترل به اطاعت) تاسیس شده بود، یک مکان منزوی بود که با ترک‌های افشار بر سر زمین اختلاف داشت. آلتون شش سال اول زندگی خود را در این روستا گذراند و به همین دلیل هیچ زبان دیگری جز کرمانجکی (زازاکی) نشنید. پس از مهاجرت پدرش به آنکارا به دلیل مشکلات معیشتی، خانواده در دهه ۱۹۶۰ در توزلوچایر ساکن شدند.

آلتون پس از دوره ابتدایی تحصیل نکرد و تا سال ۱۹۷۴ که شروع به فعالیت با انقلابیون کرد، به کارهای روزمزد مشغول بود. در این سال‌ها، آلتون و خانواده‌اش طرد ناشی از «متفاوت بودن اتنیکی و باورداشتی» در توزلوچایر را تجربه و در برابر آن مقاومت کردند. در دهه ۱۹۷۰، فعالیت جنبش‌های انقلابی در محله باعث آشنایی و علاقه آلتون به میراث انقلابی در سنین بسیار جوانی شد. تاثیر رهبران انقلابی مانند ابراهیم کایپاک‌کایا و حسین اینان در محله، کودتای ۱۲ مارس، اعدام‌های دنیز گزمیش و یوسف آسلان و حسین اینان، و تحولات اجتماعی پس از قتل ماهر چایان، توزلوچایر را به یکی از اولین مکان‌هایی تبدیل کرد که این تاثیرات در آن آشکار شد. دوگانگی بین طرد ناشی از تفاوت هویتی و دفاع از خود که از بدو تولد با آن روبرو بود، سرانجام در یک اجتماع که به آن احساس تعلق می‌کرد، جای خود را یافت. ادغام آلتون و تمام خانواده‌اش با جنبش‌های انقلابی گویی از بدو تولد در آن حضور داشتند و تلاش برای عضویت در این اجتماع به همین دلیل بود.

آشنایی با کمال پیر

در سال‌های اولیه فعالیت انقلابی خود، تحت چتر یک انجمن که در محله تاسیس شده بود، به سازمان آزادیبخش خلق‌های ترکیه (THKO) علاقه‌مند شد. در سال ۱۹۷۴، با افرادی مانند علی دوغان یلدرم، علی رضا یلدرم، حسن شریک و دوغان کلیچ‌کایا همکاری کرد. نقطه عطفی که به جستجوهای او جهت داد و مسیر انقلابی او را تندتر کرد، آشنایی با کمال پیر بود. او در هر قدم کمال پیر را همراهی کرد و مرتبا به خانه‌ای که کمال پیر در آن اقامت داشت رفت و آمد می‌کرد. در اینجا راه او با حقی کارَر تلاقی یافت. او روح جنبشی را که هنوز نامی برای آن انتخاب نشده بود، در این دو انقلابی انترناسیونالیست دید. آموختن زندگی صحیح از فرد صحیح، قوی‌ترین مایه زندگی انقلابی او بود که وقف ایجاد صحیح، زیبا و خوب شده بود. او هویت عصیان‌گر و پیکار‌جویی را که برای وجود داشتن و زندگی کردن به آن روی آورده بود، با فرهنگ انقلابی درآمیخت. بدین ترتیب، او در میان اولین آپویی‌ها جای گرفت که نامشان هنوز بر سر زبان‌هاست. بعدها با رهبر آپو آشنا شد و وارد ساختار گروه شد. رضا آلتون دوره ارتباط‌گیری که با خانه آنت‌تپه آغاز شد را اینگونه شرح می‌دهد:

«پس از رفتن به آن آنت‌تپه، روابط دیگر به روابط مبتنی بر کمال پیر محدود نشد. بعد خود رهبری شروع به رفت و آمد کرد. رفیق جمعه، رفیق عباس به طور فشرده رفت و آمد می‌کردند و بحث‌های شدیدی داشتند. من دوران عدم افشای هویت کمال پیر در اولین آشنایی را دورانی می‌دانم که آن‌ها در درون خودشان بحث‌های شدیدی داشتند. وضعیتی بود که تصمیم به سازماندهی گرفته شد. بعد از روابط انقلابی عمومی، وارد رابطه بسیار سیستماتیک شد. رهبری اغلب برای جلسات می‌آمد. می‌گفت: 'جوانان محکم و پایدار را جمع کنید.' رهبری آن زمان صحبت می‌کرد و توضیح می‌داد. مرتبا جلسات خانگی برگزار می‌کرد. از استعمار می‌گفت. از تاریخ کوردستان، استعمار کوردستان، درک عمومی سوسیالیسم، مبارزه مسلحانه می‌گفت. جلسات تداوم یافت. تعداد زیادی از جلسات رهبری را به یاد دارم. آن دوران کار گسترده‌ای برای سازماندهی و توده‌ای شدن وجود نداشت. محله بسیار بزرگ بود. ما تاثیرگذار بودیم. اگر می‌خواستیم ۷۰ درصد با ما حرکت می‌کردند. رهبری نمی‌گفت همه را بیاورید. می‌گفت: 'پایدارترین‌ها را بیاورید.'»

آلتون که در محله به عصیان‌گری و سرکشی مشهور بود، پس از شروع فعالانه حرکت با آپویی‌ها، برای او دشوار نبود که دوستانش را نیز به داخل گروه بکشاند. او در مورد آن سال‌ها چنین می‌گوید:

«رهبری توضیح می‌داد. ما چیز زیادی برای اعتراض نداشتیم. هم آن تجربه وجود نداشت و هم جنبه اقناعی گفته‌ها بسیار بالا بود. آن زمان بحث امپریالیسم اجتماعی مطرح بود و ما هم تحت تاثیر آن بودیم و از امپریالیسم اجتماعی دفاع می‌کردیم. یک روز در خانه‌مان جلسه داشتیم، به رهبری گفتم: 'همه چیز درست است. این امپریالیسم اجتماعی چه می‌شود؟' رهبری لبخند زد و گفت: 'آن مشکلی نیست. می‌آیید و ما را هم قانع می‌کنید. ما هم از امپریالیسم اجتماعی دفاع می‌کنیم.' گفتیم: 'پس دیگر مشکلی نیست' و کاملا وارد آن شدیم. از آن روز به بعد دیگر بحث امپریالیسم اجتماعی مطرح نشد.»

رضا آلتون از جمله پیشگامان مبارزه در برابر واکنش چپ ترکیه در آن زمان به شعار «کوردستان مستعمره است» و نوشته‌های «مرگ بر استعمار» بود. نه شرایط، نه افراد و نه موانع، بلکه عظمت هدف مهم بود. او از جوانی به طرز ماهرانه‌ای موفق شد شرایط، افراد و موانع را با روش‌های خاص خود از عامل تعیین‌کننده خارج کرده و به یک جزئیات تقلیل دهد.

اولین سفر به کوردستان

رضا آلتون در سال ۱۹۷۷ با تلاش برای بازگشت به میهن به دیلوک رفت. در آنجا به همراه حقی کارَر، کمال پیر و مصطفی کاراسو فعالیت‌های انقلابی را آغاز کرد. آن‌ها اولین نمایندگان میراث «چاه کندن با سوزن» بودند. آن‌ها نپرسیدند کجا، چگونه و با چه امکاناتی. تنها تکیه‌گاه آن‌ها ایمان خالصانه‌ای بود که به آغاز این قیام علیه استعمار داشتند. آلتون که در میان گروه پیشرویی که فعالانه در این فعالیت‌ها شرکت داشت، در مورد آن دوران چنین می‌گوید:

«کاراسو بیشتر در نزیپ کار می‌کرد. کارگران صابون‌سازی را سازماندهی کرده بود. کمال پیر در حال رفت و آمد بود و به رحا و جاهای مختلف می‌رفت. رفیق حقی آنجا می‌ماند. من هم با رفیق حقی آنجا ماندم و به طور سیستماتیک در فعالیت‌ها شرکت کردم.»

هنگامی که حقی کارر در دیلوک به شهادت رسید، رضا آلتون که برای فعالیت‌های گروه آپویی در شهر آمد بود، از آنجا دوباره به دیلوک رفت. رضا آلتون اهمیت این روند را بعدها چنین شرح داد: «شهادت رفیق حقی یک نقطه عطف است. اول اینکه اندیشه و سازماندهی‌ای که می‌خواست توسعه یابد با پیشگامی رفیق حقی وارد کوردستان شد و جای خود را باز کرد. در همان دوره در درسیم، رحا و الح پیشرفت وجود دارد. در شهر آمد مستقر شده‌ایم. سفر رهبری نیز باعث روشن شدن دیدگاه‌های ایدئولوژیک و سیاسی پ‌ک‌ک شد. به نقطه‌ای بی‌بازگشت رسیدیم. گام‌های کاری برداشته شد که تا آخر ادامه خواهد یافت. هر چقدر ما بخواهیم وارد میهن‌مان شویم، سازماندهی کنیم و توسعه پیدا کنیم، وضعیت‌های متضادی به وجود می‌آید. عینی یا ذهنی. باید تنوع نیروهای متخاصم را دید. در داخل حزب گرایش‌هایی مانند بوزان و محمد اوزون وجود دارد که دائما باعث سردرگمی می‌شوند. در کنار آن، رویکرد چپ ترکیه با لحن و زمینه بسیار متفاوتی وجود دارد. به همان اندازه مخالفت فاشیست‌های غیرنظامی وجود دارد. شهادت رفیق حقی توسط پنج پارچه‌ای‌ها وجود دارد. مشخص شد که مبارزه آسان نیست. رهبری می‌گوید با این شهادت تصمیمات جدیدی گرفته شده است. بهترین پاسخ به شهادت توسعه سازماندهی است. این همان حزب‌سازی است. تا آن زمان خشونت به کار گرفته نشد. خشونت در پ‌ک‌ک به عنوان دفاع از خود ظاهر شد. بعد از آن یک تحرک آغاز شد. تحرک مبتنی بر سلاح در پ‌ک‌ک از آن تاریخ به بعد توسعه یافت. تصمیم انتقام از پنج پارچه گرفته شد. من با رهبری ارتباط نداشتم اما من و کمال پیر مصمم بودیم که حساب آن را از پنج پارچه‌ای‌ها بگیریم. برای تضمین حزب. اگر این کار را نمی‌کردیم چه می‌شد؟ هیچ دلیلی برای عدم حمایت HK و KUK از پنج پارچه‌ای‌ها وجود ندارد. درگیری‌ها در دیلوک اینگونه آغاز شد. تا سال ۸۰ نیز دوره درگیری عظیمی آغاز شد.»

مکان متغیر، هدف همواره یکسان

آن‌ها اولین آفرینندگان میراث آپویی بودند. میراث قدم زدن وجب به وجب کوردستان برای رسیدن به نیکی، درستی و زیبایی. مکان متغیر، هدف همواره ثابت. ایستگاه بعدی مکانی بود کمی نزدیک‌تر به ریشه‌هایش. این بار همراه او جمیل بایک بود. او به همراه جمیل بایک در العزیز فعالیت کرد. در آوریل ۱۹۷۸ در یک حادثه اتوبوس در راه آمدن از آمد به العزیز، پاها و دنده‌هایش شکست. مجبور شد مدت طولانی تحت درمان قرار بگیرد. پس از درمان به دیلوک بازگشت و به همراه حسین ساری‌چیچک، مصطفی یوندَم، شاهین کلاووز، مظفر موغول‌تاش و بژی یوسف اهل پرسوس فعالیت‌های انقلابی را به پیش برد. در این دوره، موفقیتی که در مبارزه علیه سازمان‌های تکوشین و رهایی خلق نشان دادند، باعث تسلط جنبش آپویی در دیلوک شده بود.

پس از دیلوک، رضا آلتون این بار فعالیت‌های خود را در رحا آغاز کرد. در آنجا نیز به همراه محمد کاراسونگور نقش‌های مهمی در مبارزه علیه ارتجاع بر عهده گرفت.

در همان دوره، یک عملیات دستگیری گسترده علیه جنبش آپویی در العزیز رخ داد. اسنادی که با خیانت شاهین دونمَز به دست دولت افتاد، جنبش آپویی را ناگهان به هدف اصلی تبدیل کرد. کادرهای پیشرو مانند مظلوم دوغان و خیری دورموش بر اساس این اطلاعات به اسارت درآمدند.

رضا آلتون در آن زمان معاون محمد کاراسونگور، مسئول سازماندهی نظامی بود. رضا آلتون نیز به همراه کادرهای پیشرو آن دوره در مبارزه نظامی که در رحا به پیش برده می‌شد، شرکت داشت.

به اسارت درآوردن اسارت

آلتون در سال ۱۹۷۹ در رحا به اسارت درآمد و در دوره حکومت نظامی به زندان نوع E آمد منتقل شد. تا سال ۱۹۹۱، با اراده‌ای که در حساس‌ترین لحظات مقاومت زندان نشان داد، به یکی از چهره‌های نمادین تبدیل شد. او در شرایط وحشتناکی که انسانیت را شرمسار می‌کرد و هنوز منتظر مواجهه است، مقاومت کرد. او نه تنها با بدن خود، بلکه با اجازه ندادن به استعمارگران برای گرفتن چیزی که می‌خواستند زندانیان فراموش کنند؛ با شوخی‌ها و بازی‌هایش، با نگذاشتن دوستانش فراموش کنند که بخندند، مقاومت کرد. مکان متغیر، هدف ثابت بود. به همین دلیل، او توانست خود را با آن شرایط سازگار کند تا جایی که حاضر بود یک عمر در زندان بماند. از آنجایی که خود را طوری شرطی کرده بود که گویی هرگز بیرون نخواهد رفت، حتی خودش هم تصمیم آزادی را باور نکرد. او آن روز را اینگونه تعریف می‌کند:

«یک دادگاه برگزار شد. من هم آن روز باید در یک بند در مورد حزب آموزش می‌دادم. گفتم: 'چه دادگاهی؟ من نمی‌آیم. من به دادگاه نمی‌آیم، من به رفقا آموزش خواهم داد.' اما بقیه رفقا رفتند. من هم رفتم برای آموزش دادن.

در بند ۳۵ ناهار می‌خوردیم، روبرویم هم روستاییان میهن‌دوست اهل جزیر و رفقا بودند. گفتم حالا رفقا از دادگاه می‌آیند و کاری که من با آن‌ها کردم را آن‌ها با من خواهند کرد، خواهند گفت رضا تو آزاد شدی. وسایلت را آماده کن، تو داری می‌روی. من اینطور صحبت کردم، نیم ساعت گذشت. رفیق یلماز اوزون و یک رفیق دیگر با عجله از در وارد شدند و گفتند: 'تو آزاد شدی.' همه ما خندیدیم. گفتم: 'ببینید، می‌بینید من چقدر اخلاق این‌ها را می‌دانم. مگر من به شما نگفتم، می‌آیند و به من می‌گویند تو آزاد شدی.' گفتند: 'نه واقعا، به خدا تو آزاد شدی.' گفتم: 'دروغ نگویید. بگذارید کار و زندگی داریم.'

آن زمان آنجا رسم بود. کسی که آزاد می‌شد، آنجا سخنرانی می‌کرد؛ قول و قسم می‌خورد که به حزب خواهد رفت، مبارزه خواهد کرد و از حزب جدا نخواهد شد. بعد همه دست می‌زدند و دست می‌دادند. حالا باید می‌گشتم. ۳۶ بند وجود دارد، آن‌ها اصرار می‌کنند، می‌گویم: 'بابا من نیستم'، دیدم خیلی اصرار می‌کنند. می‌گویم: 'غیرممکن است، من بیرون نمی‌روم.' انتظار چنین چیزی را نداشتم، گفتم بروید رئیس زندان را صدا کنید - زندان دست ما بود - رئیس زندان آمد، گفتم: 'این‌ها چنین چیزی می‌گویند، این چیست؟' گفت: 'درست است، برگه‌های آزادی تو آمده، کمی دیگر تو را صدا خواهند کرد. اداره هم مراحل آزادی تو را شروع کرده است.'

هنوز باور نمی‌کنم. می‌گویم این‌ها رئیس زندان را هم هماهنگ کرده‌اند. چون من خیلی این کارها را با رفقا کرده‌ام. چون خیلی انجام داده‌ام، حالا سرم می‌آید. می‌گویم اگر این شوخی است، من از پس این کار برنمی‌آیم، رسوا خواهم شد. اما از طرفی هم احتمالش وجود دارد. رفتم گفتم: 'ببین رفیق، این کار از شوخی گذشته.' قسم خوردند. با ترس و لرز رفتم بندها را گشتم، باورکردنی نیست. هیچ‌کس باور نمی‌کند. اما می‌بینم، خیلی از رفقا گریه می‌کنند. من دارم می‌روم، مسئولیت دارم، نامی هم دارم. یکی گریه می‌کند، یکی خوشحال می‌شود، وضعیت عجیبی شد. خلاصه وارد آن اتاق‌ها شدم. وارد آن اتاق‌ها شدم و قول دادم که به حزب خواهم رفت. رفتم تمام بندها را گشتم و قول دادم. رفتم بند ۳۵، آنجا رفیق فاضل بود، رفتم داخل اتاق، صحبت کردم، دیدم بیش از نیمی از رفقا گریه می‌کنند. آنجا بود که باور کردم واقعا آزاد شده‌ام، وقتی گریه آن‌ها را دیدم، آنجا صحبت کردم. بعد رئیس زندان آمد و گفت تو را صدا می‌کنند، رفتم اداره، گفتند تو آزاد شده‌ای. رفتیم دم در، بیرون رفتم، قدمم را از در بیرون گذاشتم. هیچ اشتیاقی به زندگی بیرون نداشتم. این را در زندان برای خودم اصل قرار داده بودم. یعنی من تمام زندگی‌ام را بر اساس زندان بنا کرده بودم. زندان در واقع دنیای من بود. روانشناسی من و حوادثی که رخ می‌داد، این را ضروری می‌دانست. هنوز سربازها مرا نگرفته بودند که به شعبه نظام وظیفه ببرند، قسم می‌خورم، دلم می‌خواست بدوم و داخل بروم. وضعیت وحشتناک و غیرقابل کنترلی بود. آنقدر یخ زدم و ماندم. در آن لحظه چنان احساسات شدیدی را تجربه کردم که دلم می‌خواست دوباره داخل بروم.»

دیدار دوباره با رهبری

او مطابق قولی که به رفقایش و خودش در زندان داده بود، عمل کرد. مکان مبارزه بار دیگر تغییر کرد. رضا آلتون پس از آزادی در سال ۱۹۹۲ به همراه مصطفی کاراسو به حوزه رهبری رفت. کسانی که در این راهپیمایی که آپویی‌ها در توزلوچایر آغاز کرده بودند، شرکت کردند؛ اجتماع پیرامون او بزرگ شده بود.

آلتون آن دوره را نیز با این کلمات شرح می‌دهد: «رفتیم پیش رهبری - رهبری به حلب آمده بود - در یک ساختمان سه-چهار طبقه نشسته بودیم. وقتی رفتیم، به پایین در آمده بود و ما را پایین استقبال کرد. از آمدن ما خیلی خوشحال شده بود. خندید و گفت: 'من به ورود شما از مرز اهمیت ویژه‌ای می‌دهم.' البته من زیاد فکر نکردم. رهبری به نحوه آمدن ما معنای متفاوتی داده بود. بعد از پنج-ده روز ماندن در حلب، به دمشق رفتیم. رهبری مرا و رفیق مصطفی کاراسو را با هم در خانه‌اش پذیرفت. کاراسو بعدا به اروپا رفت، اما من مدت طولانی آنجا ماندم. تا رفتن به ایران آنجا ماندم. فعالیت‌های زیادی آنجا داشتم. هم مرا در خانه‌اش پذیرفت و هم مستقیما در فعالیت‌ها شرکت کردم. به ویژه در دیپلماسی مرا شرکت داد.

من آن زمان آنجا خیلی مطالعه کردم. یعنی برای همگام شدن با ساختار جدید سازمان خیلی مطالعه کردم. آن یک داستان بسیار فشرده است، من آن زمان از این رویکرد رهبری خیلی تعجب کردم. رهبری مرا به تمام دیدارهای دیپلماتیک خود می‌برد. در آن زمان برای تمام دیدارهای دیپلماتیک با سوریه و دیدارهای دیپلماتیک انجام شده در جاهای دیگر مرا می‌برد. تمام دیدارهای انجام شده با حزب دموکرات کوردستان و اتحادیه میهنی کوردستان را به طور زنده تجربه کردم. آتش‌بس‌ها، تمام کنفرانس‌های مطبوعاتی را به طور فشرده تجربه کردم. همه آن‌ها را تجربه کردم و اغلب به نمایندگی از رهبری نیز در این نوع فعالیت‌ها شرکت کردم. آن زمان نیز از زمانی که از حزب جدا شده بودیم، کتاب‌ها و تحلیل‌های زیادی منتشر شده بود. حجم وحشتناکی از اطلاعات وجود داشت. در طول آن روند نیز همه آن‌ها را به طور فشرده مطالعه کردم. علاوه بر این، رهبری دائما روزی یک-دو ساعت با من صحبت می‌کرد. آن برای من دوره آمادگی بسیار خوبی بود.»

شرط اساسی آزادی، کوه‌ها هستند

رضا آلتون بعدها به ویژه در زمینه روژهلات کوردستان و خاورمیانه در فعالیت‌های دیپلماتیک شرکت کرد و در مناطق گریلا‌ها مسئولیت‌هایی را بر عهده گرفت. آلتون که تا سال ۲۰۰۱ در مناطق مختلف کوردستان فعالیت کرد، به ویژه در ششمین کنگره پ‌ک‌ک که در جریان توطئه علیه رهبر آپو برگزار شد، نقش مهمی ایفا کرد.

رضا آلتون در مصاحبه‌ای در مورد زندگی در کوهستان چنین می‌گوید:

«بله، منطقه‌ای است که ما می‌توانیم خودمان را به آزادانه‌ترین شکل ممکن بیان کنیم. نباید این را کم اهمیت شمرد که یک بار خودمان را به عنوان منطقه‌ای که به آزادانه‌ترین شکل ممکن بیان می‌کنیم، در نظر بگیریم. مثلا انسان در یک جامعه معین انقلابی‌گری می‌کند، اما خیلی آزاد نیست، اما کوه این بار چنین فرصتی را به شما می‌دهد. یعنی یک منطقه بسیار آزاد است. از طرفی، مهم‌ترین فضای زندگی برای پیشبرد و به پیروزی رساندن مبارزه ماست. یعنی هم برای ادامه زندگی خود و حفظ آزادی ضروری است و هم کوه یک شرط اساسی برای پیشبرد مبارزه آزادی است. و این کوتاه نیست، گ ۳۰-۳۵ سال است که کوه را به منطقه آزادی اساسی تبدیل کرده‌ایم و این به کوه معانی متفاوتی می‌بخشد و آن را به یک سبک زندگی اساسی برای انسان تبدیل می‌کند. آن را به یک سبک زندگی غیرقابل چشم‌پوشی تبدیل می‌کند. البته نیازی به توضیح طولانی تاثیرات مختلف آن نیست. به این معنایی که گفتم، کوه فضای زندگی اساسی و غیرقابل چشم‌پوشی ماست.»

در سال ۲۰۰۱ به حوزه اروپا رفت. در طول دوره‌ای که در اروپا فعالیت می‌کرد، مهمان خانه کوردهای زیادی شد. در هر مکانی که می‌رفت، با هوش سرشار و سبک بیان تاثیرگذارش، باعث ایجاد پیوندهای ناگسستنی مردم با آپویی‌ها می‌شد. در مرکز سرمایه‌داری، هر جوان و زنی را قادر ساخت تا با این ارزش‌ها ارتباط برقرار کند. با مردم از تمام اقشار جامعه دیدار کرد. تجربه به دست آمده در مکان‌های مختلف مبارزه، اندوخته فکری عظیم او، مهارتش در تحلیل جامعه‌شناسی جامعه و «روش‌های اقناع خاص خود» که میراث جوانی‌اش بود، او را به حامل حقیقت جذاب، ساده و تکان‌دهنده جنبش تبدیل کرده بود.

آلتون در سال ۲۰۰۷ دوباره به منطقه کوردستان بازگشت. رضا آلتون که در منطقه گریلا‌ها نیز در فعالیت‌های آموزشی و دیپلماتیک شرکت داشت، در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۹ به شهادت رسید.

مکان متغیر، هدف ثابت است. آخرین ایستگاه زندگی کوچ‌نشینی رضا آلتون که با یک تبعید اجباری آغاز شد و سپس به یک انتخاب آگاهانه تبدیل شد، کوه‌های کوردستان بود که او آن را باارزش‌ترین زندگی می‌دانست. آنچه او در هر جا، هر شخص و هر مکانی که گشت، گذر کرد، صحبت کرد و لمس کرد، آفرید، مانند هدفش است. در تیزی قلب، آگاهی، سخن و عمل است. جاودانه است.

OSZAR »